چون که من اینجا بودم.



امروز رازی به من گفته شد.رازی که سال­ها از آن گذشته بود و رازی که دیگر مثل قبل گرم نبود.

سوزان نبود.

زننده نبود.

اما هنوز هم رازی­ست که باید مخفی شود.به خوبی و با دقت.تنها میان آدم­های مورد اعتماد.

متاسفانه شما میان آن­ها نیستید و هرگز این راز را نخواهید فهمید.


دوست دارم در جمع باشم.دوست دارم در تمام این جمع‌ها باشم.دوست دارم که دوست‌هایی داشته باشم و تنها نباشم.

تلاش می کنم.تلاش می کنم و باز هم تلاش می کنم.

در نهایت روزی موفق خواهم شد.روزی مثل این‌ها می شوم و در آن روز من تنها کسی خواهم بود که می‌دانم رنگم اینجا ناشناخته‌ست.


چون همیشه نگران فراموش شدنم.

من بقیه رو فراموش نمی کنم.هرگز کسی رو فراموش نکردم.چهره شون از خاطرم پاک میشه ولی خودشون همیشه در من می مونند.بدون چهره ای که موقع فکر کردن بهشون به خاطر بیارم.

نمی دونم من برای بقیه چی هستم.آیا غبار بی چهره ای از کسی هستم که روزی اونجا بود؟

و یا شاید هیچ چیزی نباشم.که امیدوارم این طور نباشه.

بزرگترین ترس من اینه که بلند شم و ببینم دیگه نیستم.و هیچ کسی نبودنم رو نبینه.

چون میخوام به خاطر سپرده بشم.چون میخوام اینجا بمونم حتی وقتی که دیگه به اینجا تعلق ندارم.

و بی رحمانه است اما اینجا برای همینه.

برای اینه که دیگه نترسم.

که من رو به خاطر بسپری.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آموزش حغرافیا دانلود رایگان سریال(دل) کامل(کیفیت 1080)|سریال (رایگان) دل کیفیت 1080 طراحی سایت ، سئو ،تبلیغات در گوگل گروه حفاظتی سپاس کلیپ مذهبی معرفی مناطق گردشگری ایران وردپرس اولین مرجع نرم افزار های کمیاب و نایاب در ایران استدیو خوانندگی برای مقابله با ویروس کرونا چگونه باید به اعضای خانواده خود؛مدرسه و...کمک کنیم؟